رشت رویایی، محمد غلامیپور– حسن معجونی را اغلب مردم با سریال «مسافران» رامبد جوان و «شمعدونی» سروش صحت به یاد میآورند اما او پیش از آنکه وارد عرصه سینما و تلویزیون شود به عقیده بسیاری از کارشناسان یکی از توانمندترین بازیگران و کارگردانان عرصه تئاتر کشور بود. هرچند حضور او در سینما با فیلمهایی نظیر «اشباح»، «برف روی کاجها»، «قصهها»، «کنعان» و …کموبیش پررنگ است اما عمده اعتبار معجونی به کارنامه قابل ملاحظه تئاتریاش مربوط میشود که در بیش از چهل نمایش در مقام کارگردان، بازیگر و طراح صحنه و لباس حضور داشته است.
مدتها پیش شایعهای مبنی بر اینکه معجونی برای سکونت به رشت آمده شنیده میشد اما وقتی صحبت از کارگاه مبانی آموزش بازیگری در موسسه فرهنگی افرا پیش آمد این شایعه قوت گرفت. وقتی شنیدیم که او قصد دارد «خرس و خواستگار» را در رشت به روی صحنه ببرد تصمیم گرفتیم به سراغش برویم. او در جایی حوالی چهارراه علیآباد ساکن است، در منزلی که حالا شاید خیلی از شمالیها دوست داشته باشند در چنین خانهای با تراس و حیاطخلوت و باغچه و گلهای فراوان زندگی کنند. اما وقتی او صحبت از گمج کباب و اناربیج کرد فهمیدم که او ساکن رشت نشده بلکه رشتی شده است. حسن معجونی متولد ۱۳۴۷ در زنجان است. او در رشته «ادبیات نمایشی» تحصیل کرده و هماکنون به عنوان کارگردان، بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون شناخته میشود. معجونی این روزها نمایش «خرس و خواستگاری» را به روی صحنه برده است. با این بازیگر دوستداشتنی در مورد رشت و فعالیت هنریاش در این شهر همصحبت شدیم که در ادامه میخوانید.
گویا چند وقتی است که در رشت ساکن هستید. چه شد رشت را برای زندگی انتخاب کردید؟
در واقع داستان من این بود که تصمیم گرفتم از تهران بیرون بزنم. دو انتخاب داشتم که یکی رشت بود و دیگری شیراز. بین این دو شهر دو دل بودم؛ آبوهوای رشت برایم بهتر بود، مسافت آن نزدیکتر بود و اینکه یک نسبتی با تئاتر داشت. نه اینکه بگویم شیراز ندارد اما این هنر در رشت ریشهدار است و یک آمفیتئاتر قدیمی دارد که برای من اهل تئاتر بهترین انگیزه است.
قبل از اینکه به رشت بیایید در مورد تاریخچه تئاتر رشت اطلاع داشتید؟
واقعیتش این است که به تاریخ تئاتر رشت خیلی دقیق اشراف نداشتم اما کموبیش در مورد تئاتر رشت یک آشنایی نسبی داشتم. رشت تقریباً جای دو آدمبزرگ است؛ اکبر رادی و محمد رضاییراد. این دو اسم در تئاتر کشور یک وزنه محسوب میشوند. اما چیزی که برای من خیلی مهم بود چهره فرهنگی شهر رشت بود. میدانستم که در شهرهای ایران اگر بخواهیم در مورد دو-سه شهر فرهنگی صحبت کنیم، یکی از آنها رشت است. میدانستم رشت هم شهریت دارد هم سابقه فرهنگی درخشانی دارد و در تئاتر هم پیشرو بوده است. و همین جزئیات کافی بود تا در انتخابم مطمئن باشم.
شما با محمد رضایی راد پیشازاین همکاری مشترکی داشتید. آیا در مورد تصمیمتان برای سکونت در رشت با ایشان یا دیگر همکاران گیلانی مشورت کردید یا کسی به شما پیشنهاد داد که به رشت بروید؟
هیچکس. من فقط همین دو شهر را در ذهن داشتم اما رشت از هر لحاظ برای من انتخاب بهتری بود. نه با کسی مشورت کردم نه کسی به من پیشنهاد داد. شرایط زندگی در تهران و آلودگی هوا دیگر برایم قابل تحمل نبود و تصمیم گرفتم به جای اینکه منتظر بایستم کسی چارهای بیندیشد خودم برای خودم کاری بکنم.
در مورد رشت بگویید. این شهر را چطور دیدید؟
پیشازاین در رشت زندگی نکرده بودم و فقط از کنار آن گذشته بودم. این شهر جزو جاهاییست که همیشه زنده است و در آن زندگی جریان دارد و به شب و روز هم محدود نمیشود. همین ویژگی برای من گاهی مهمتر و پررنگتر از تیترهای دیگر است. در واقع باید گفت آدمهایی این حس و سبک زندگی را دارند که فرهنگ خوبی در عقبهشان وجود داشته باشد. این فرهنگ و تمدن گاهی خود را در غذا نشان میدهد، گاهی در لباس، گاهی در سبک زندگی و … و رشت از تمام این جنبهها جذابیتهای خاص خود را دارد.
اگر اشتباه نکنم شما علاقه ویژهای به غذا دارید. رشت هم جدیداً به عنوان شهر خلاق یونسکو در زمینه خوراکشناسی انتخاب شده است. غذاهای رشت برای شما شیفته کننده بود؟
من عاشق غذاهای رشت هستم. در واقع باید بگویم من با رشت همیشه زندگی کردم بدون آنکه هیچوقت اینجا باشم. البته وقتی از رشت حرف میزنم منظورم گیلان است. این مقوله، غذا و یکی از بزرگترین فرهنگهای غذایی کشور در گیلان وجود دارد و هیچ شکی در آن نیست. در واقع دو سه فاکتور اصلی که همیشه مدنظر من بوده در این شهر به شکل پررنگی وجود دارد؛ غذا، آب و هوا و فرهنگ. غذا برای گیلانیها به نوعی شبیه هنر است. از وقتی به رشت آمدم سعی کردم تقریباً تمام رستورانهای این شهر را بروم و تست کنم. واقعاً کار دشواری است یک غذا را به عنوان غذای محبوب انتخاب کردن اما اگر اجبار باشد باید بگویم «گمج کباب» را خیلی دوست دارم، از «اناربیج» واقعاً لذت میبرم، خود «دوش» کلاً یک مقوله منحصر به فردی در غذاهای اینجا است.
اینها نشان میدهد که شما دیگر رشتی شدهاید. در مورد جاذبههای گردشگری این شهر بگویید. اگر دلتان بگیرد ترجیح میدهید کجا بروید؟
وضعیت رشت نسبت به شهرهای دیگر خیلی فرق میکند. رشت از این لحاظ واقعاً منحصربهفرد و ویژه است زیرا تنوع جاذبه طبیعی با فضاهای متنوع در آن وجود دارد. از یک سمت نزدیک به دریا است و اگر دریا باشید میتوانید به دریا بروید و در ساحل استراحت کنید. از سمت دیگر مراتع وسیع دارد و با یک فاصله کم به کوه نزدیک است. و مهمتر اینکه یک مشت شهر خوب دور و بر خود دارد که سهلالوصول و در دسترس است. مثلاً لاهیجان و انزلی در نزدیکی رشت قرار دارد. یا شهری با فضای متفاوتتر مثل ماسوله وجود دارد. این شهرها به نظر من شهرهای مهم و جاذبههای فوقالعادهای هستند و رشت خود قلب این شهرها محسوب میشود.
کمکم وارد بحث تئاتر بشویم. ظاهراً ورود شما به رشت همراه با برگزاری یک کارگاه آموزشی با همکاری آموزشگاه افرا بود. پیش از اینکه به رشت بیایید این برنامهریزیها اتفاق افتاده بود؟
نه، من فقط میدانستم که باید به رشت بیایم و در این شهر تئاتر کار کنم. هیچکس را در رشت به جز یک دوست عکاس نمیشناختم و با او تماس گرفتم در حد اینکه یک کافه به من معرفی کند. وقتی این دوست کافه لمون را به من معرفی کرد در صفحه خودم در اینستاگرام پستی گذاشتم مبنی بر اینکه دوست دارم در این تاریخ با بچههای تئاتری در کافه لمون بنشینم و گپ بزنم. یک تعداد از بچههای تئاتر رشت آمدند و یک تعداد از همان بچهها امروز با من هستند و با من کار میکنند. موسسه افرا را نمیشناختم اما بعد فهمیدم مؤسس افرا مهرداد هنرمند را از قبل میشناختم که یک زمانی سر پایاننامهاش با او صحبت کرده بودم. همین اتفاق باعث شد بحث کارگاه آموزشی کلید بخورد.
شما اطلاع داشتید که اولین تئاتر مدرن ایران در رشت به روی صحنه رفت؟
یک چیزهایی در مورد آن شنیده بودم و میدانستم رشت پیش از خیلی از شهرها سن تئاتر داشته است. اما در کل جزئیات دقیقی در مورد آن نمیدانستم.
نویسنده و پژوهشگر گیلانی «فرامرز طالبی» که نویسنده کتاب تاریخ تئاتر گیلان است، مقالهای با عنوان «چخوف در رشت» در ویژه ۶۰ سالگی مجله گیلان ما منتشر کرد که در آن سند این ادعا مبنی بر اینکه در سال ۱۲۶۳ در رشت تئاتر خرس آنتوان چخوف به روی صحنه رفته، آمده است. شما از این موضوع اطلاع داشتید که یکی از اولین تئاترهایی که در رشت اجرا شد نمایش خرس و خواستگار به زبان روسی بود؟
چه جالب. نخیر من اطلاعی از این موضوع نداشتم و انتخاب این نمایش از سوی من ربطی به این موضوع نداشت. جالب است من هم همین نمایش را انتخاب کردم و شاید این روایت تاریخی بی تأثیر بر ناخودآگاه من و انتخاب این نمایش نبود.
چه شد سراغ چخوف و این نمایش رفتید؟
کار چخوف را انتخاب کردم چون در وهله اول آنچه برایم اهمیت دارد این است که میدانم دروازه ورودی ادبیات روس در رشت است. قبل از اینکه زبان فارسی با ادبیات روس آشنا شود، زبان گیلکی با آن مواجه شد (هنوز شک دارم که بگویم زبان گیلکی یا گویش گیلکی). من از این سند تاریخی که شما اشاره کردید اطلاع نداشتم اما میدانستم که آن فرهنگ در این شهر خیلی تاثیرگذار بود و این دو سرزمین تاثیرات فرهنگی زیادی بر یکدیگر داشتند. هنوز هم اگر بخواهید در این شهر چرخ بزنید و دقت کنید، میشود فهمید که رشت آن حال و هوا را کاملاً لمس کرده است و حتی فضای این دو نمایشنامه به فضای غالب در رشت خیلی نزدیک است. خرس و خواستگاری را به این جهت آماده کردم که کار شدنی است. این موضوع خیلی برایم مهم است. به عقیده من کارهای بزرگ چخوف هنوز برای رشت زود است زیرا من باید با امکانات خودم پیش بروم. تیم من بسیار جوان است و یک تیم جوان باید در وهله اول با کارهای سبکتری آشنا بشود.
چخوف خود نویسنده طنازی است و در واقع طنز برای او ابزاریست که جامعه را به تیغ نقد بکشد. بعضاً دیده میشود برخی نویسندهها مثل نیل سایمون در مواجهه با چخوف با خود او هم شوخی میکنند. شما تصمیم گرفتید این دو متن چخوف را به زبان گیلکی اجرا کنید. آیا شما هم قصد داشتید با چخوف سر شوخی را باز کنید یا نیت دیگری داشتید؟
نه. داستانی که نیل سایمون با چخوف دارد چیز عجیبی نیست چون خود چخوف با کسانی که معاصر او هستند این شوخی را دارد و حتی با خود هم شوخی میکند. انتخاب زبان گیلکی شوخی نیست بلکه بیشتر بحث ظرفیت این زبان است؛ اینکه طنزی که ما در زبان روسی با آن مواجهایم اگر بخواهیم معادل دقیقی برای آن پیدا کنیم راحت میشود در سطح زبان گیلکی آن را دید. این زبان یک شیرینی خاصی دارد. همانطور که خودتان هم اشاره کردید به دلیل اینکه دروازه ورودی این زبان است واژههای مشابه هم زیاد دارد. بنابراین آن طنزی که من در این زبان میشنوم و پیشتر در حد صوت حس میکردم ولی حالا دیگر برایم قابل فهم است به نظر من بر روی این کار چخوف خیلی خوب مینشیند.
نمیترسید از اینکه ظرفیت متن تحت شعاع قرار بگیرید؟ متاسفانه زبان گیلکی طی این سالها به دلیل رویکرد غلط صداوسیمای گیلان و به عقیده بسیاری سواستفاده از قابلیتهای گیلکی در طنزهای سخیف بسیار مورد آسیب قرار گرفت و نسل جدید را به سمت زبان فارسی سوق داد. به هر حال این احتمال وجود دارد که انتخاب زبان گیلکی فارغ از نام شما باعث شود یک دسته از مخاطب ناخودآگاه پس بزند. چنین نگرانیهایی در این تصمیم نداشتید؟
زمانی که پیشنهاد ترجمه این نمایشنامه به گیلکی را دادم خود بچهها خیلی مقاوت و مخالفت داشتند. دلیل آنها هم دقیقاً به همین دلایلی بود که شما اشاره کردید؛ بین این زبان با نمایش و مقولهای فاخر فاصله افتاده است توسط یک سری از کارهایی که جنگ است. البته من تلویزیون نگاه نمیکنم اما میدانم که از همان ظرفیتی که میدانیم که به نوعی میتواند طنز ایجاد کند به نفع خودشان مصادره کردهاند؛ یعنی روی مفاهیمی فوقالعاده سطحی و سبک. از اینرو این مقاومت از روز اول وجود داشت و همه معتقد بودند که استفاده از گیلکی باعث میشود به سمت آن فضا کشیده شود. اما من به آنها گفتم: نگران نباشید، خروجی آن جنگ نیست بلکه خروجی آن چخوف است. این مقوله اصلاً به شما اجازه نمیدهد به آن سمت بروید و من هم اصلاً علاقهای ندارم بی دلیل تماشاچی را بخندانم. طنزی که من همیشه با آن سر و کار داشتم خیلی فرق داشته است و مقولهای نبود که صرفاً آدمها را سرگرم بکند. به نظر من باید حیثیتی را که از این زبان رفته است به نحوی بازگرداند. وقتی من به عنوان شنونده میبینم که این زبان چه ظرفیت و قابلیتی دارد، میتوانم تا آخر ادامه بدهم و خراب شود و میتوانم نگه دارم و در جای درستی از آن استفاده کنم. به همین دلیل فکر میکنم چخوف جای درستی است برای این زبان.
اگر اشتباه نکنم شما کار «خرس و خواستگار» را در سال ۸۴ در تالار سایه به روی صحنه بردید. غیر از زبان گیلکی چقدر این کار با اجراهای گذشته شما تفاوت دارد؟
خیلی. من اساساً علاقهای ندارم چیزی را خیلی ثابت نگه دارم. مثلاً همین اواخر «به خاطر یک مشت روبل» که مال نیل سایمون بود را بعد ۶-۷ سال در شیراز اجرا کردم و آنقدر تغییرات داشت که تقریباً میشود گفت هیچ شباهتی با اجرای قبلیام وجود نداشت. حتی به لحاظ دراماتورژی هم این تغییرات به چشم میخورد. خرس و خواستگار هم به لحاظ طراحی تغییر کرده است هم به لحاظ رفتارم با متن تغییر کرده و هم آدمهایم آدمهای دیگری هستند.
اخیراً دراماتورژی در تئاتر ما باب شده است. با توجه به اینکه شما هم اکنون ساکن گیلان هستید و فضای زندگیتان تغییر کرده است، آیا تغییراتی که نسبت به این فضا و سبک زندگی مردم گیلان باشد اعمال شده است؟
حتماً همینطور است. وقتی از هنر تئاتر صحبت میکنیم که زنده است، من این زنده بودن را صرفاً به عنوان اینکه یک سری آدم روی صحنه داریم میبینیم نمیشناسم. به نظر من این واکنش زنده متن با شرایط خودش نیز یکی از همین ویژگیها است و باید آنقدر آن را آزاد بگذارم که بتواند خودش را تبدیل و نزدیک به شرایطی کند که دارد خود را در آن ارائه میدهد. از این منظر متن چخوف به این فرهنگ نسبت به آنچه در تهران نمایش دادم نزدیکتر است. به خاطر اینکه با یک سری چیزهایی سر و کار داریم که دغدغههای خود متن هم بود. حال و هوایی که دارد از آن صحبت میکند را میشود در این شهر تجربه کرد. حتی به نظرم تهرانیها اگر بخواهند از چخوف صحبت کنند و اگر بخواهند شرایطی که چخوف همیشه دربارهاش حرف میزند را بفهمند به تجربه خود اکتفا میکنند؛ این تجربه، تجربه شمال است در تهرانیها. یعنی وقتی که میگویند شمال یعنی جایی که آدمها به آنجا میروند و کاری قرار نیست در آنجا انجام بدهند. و این موضوع یکی از ویژگیهای متنهای گنده چخوف است. اما از لحاظ جغرافیایی در همین متنهای کوچک او دیده میشود. از زمین صحبت میکند، از طبیعت و خیلی چیزهای دیگر صحبت میکند که در رشت تجربه شده است.
کارنامه شما نشان میدهد که علاقه ویژهای به چخوف دارید. خیلی از آثار چخوف را به روی صحنه بردهاید. این علاقه از کجا سرچشمه میگیرد؟
من به چخوف علاقه ندارم بلکه عاشق چخوف هستم. آثار چخوف آن دسته از متنهایی هستند که هیچگاه کهنه نمیشوند. یک فضای خیلی زنده در آثار او وجود دارد و همیشه یک حق انتخاب برایم گذاشته است. اگر در بین نویسندگان خارجی بخواهیم متنی را انتخاب کنیم که بشود با کمترین دخل و تصرف آن را روی صحنه برد آثار چخوف است.
اخیراً باب شده گروههای تهرانی با چهرههای سرشناس به گیلان میآیند و در سانسهای محدود اجرا میکنند که این کار مخالفان و موافقان خود را دارد. اما شما کار خود را با یک کارگاه آموزشی شروع کردید که میتواند یک خروجی مناسب برای تئاتر گیلان داشته باشد. این خروجیها چه جایی در برنامههای شما دارد؟
یکی از برنامههایی که من دارم دعوت از تئاترهای حرفهای است که قرار نیست کسی به آنها پول بدهد تا بیایند و اجرا کنند بلکه تئاترهایی است که خودشان میآیند و پولشان را هم در میآورند اما شرایطی را فراهم میسازنند تا مردم اینجا با تئاتر مواجه شوند. کم آدمی وجود دارد که صرفاً به خاطر یک اجرا به تهران برود؛ ایرادی ندارد چون ما میتوانیم آن اجرا را به رشت بیاوریم. باید این کارها به رشت بیاید، مردم ببینند، عادت کنند و کار خوب را تشخیص بدهند. این مسائل بسیار مهم است. مردم وقتی لذت ببرند احساس نیاز پیدا میکنند. این اتفاقی است که باید بیافتد. اما برای این هدف راه وجود دارد و مطمئناً آوردن آدم معروف تا مردم بیایند و او را ببینند راه تئاتر نیست بلکه یک اتفاق دیگر است.
برنامه و دورنمای شما برای بدنه تئاتر گیلان چیست؟
طی صحبتهایی که داشتیم قرار است یک سری از فستیوالهایی که دغدغه آنها صرفاً تئاتر است را به رشت بیاوریم. یکی از این فستیوالها را چند سالی است خودمان در تهران اجرا میکنیم و دو سالی است که این فستیوال را به شیراز بردهام و این اتفاق دارد آنجا میافتد و از این به بعد قرار است در رشت هم بیافتد. هزینهای از رشت نمیگیرد چون من اساساً اینجا نیامدم که هزینهای از کسی بگیرم. چیزی از کسی نمیخواهم و وقتی از کسی در سالن نخواهم گرفت. قصد من اساساً یک پروژه بلندمدت بنیادین است؛ هدف من فعال کردن یک سری از سالنهایی است که جا افتادند اما کار ندارند. من قصد دارم ظرفیت را به تئاتر گیلان اضافه کنم. من در تهران به اندازه کافی کار دارم تا انجام بدهم و رشت با این درآمدها بههیچوجه قابل مقایسه با تهران نیست بنابراین اگر بخواهم کاری به قصد درآمد انجام بدهم در تهران انجام میدهم. اینجا مقوله من یک مقوله نمونه است؛ آن کاری که این همه آدم طی این سالها در مورد تئاتر شهرستان صحبت کردند، پیشنهاد دادند و انجام ندادند را میخواهم انجام بدهم. من برای این کار یک ماکت عملی دارم و رشت را به عنوان این ماکت انتخاب کردم. وقتی این اتفاق در رشت بیافتد بقیه شهرستانها هم میتوانند بفهمند که عملی است. مشکل تئاتر شهرستان تزریق پول نیست آنطور که شما لابهلای حرفهایتان اشاره کردید. نباید این بچهها را بدعادت کنیم. ما در تهران از دولت و انجمن هنرهای نمایشی هیچ پولی نمیگیریم بلکه سعی میکنیم پولمان را خودمان در بیاوریم. ما میخواهیم ببینیم چطور میشود اکتفا نکرد، چشم به جایی نداشت، چطور میتوان روی پای خود ایستاد و مداومت داشت؛ یعنی مخاطب هر زمان از سال که بخواهد، تئاتر روی صحنه باشد و سالنهای مختلف، کارهای مختلف داشته باشد. قصد من صرفاً اجرای یک کار «خرس و خواستگاری» نیست بلکه این کار یک بهانه است. این بهانه در وهله اول آموزش یک تعداد آدم است که سال اول است این بچهها شروع کردهاند و قرار است مدام به تعداد اینها اضافه شود. و در وهله بعد قرار است در مقوله کارگردانی و بخشهای دیگر فعالیت کنم. و هدف دیگر این است نشان دهیم مدیریت تئاتر چطور باید اتفاق بیافتد. این ایده من است. من با این ایده به رشت آمدم و فعلاً شما این اجرای تئاتر را دارید از من میبینید اما ماجراهای من با رشت طولانیتر از این حرفها است.
0 دیدگاه